۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

تو دانستی؟

تو دانستی که در پندار ترا بسیار بوسیدم؟
تو دانستی که جای باده لب های تو نوشیدم؟
و آن گاهی که دزدانه به من دیدار میفروختی
تو دانستی که زیر آذرخشت باز پوسیدم؟

- علی فخری

سه شنبه 26 شهریور 92


۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

ترا بسیار نوشیدم

در هوای چامه ی زیبای بهار سعید
"چه بی اندازه لب های ترا در چامه نوشیدم
چه بی اندازه مستت گشته در آیینه وشتیدم"
....
ترا بسیار نوشیدم
چه لب های ترت امروز در پندار بوسیدم
شمیم پیکرت در بوته و گلزار بوییدم
گمان یک بغل آغوش با تو بودنت را من
چه در سوسن، چه در سنبل چه هم در خار روییدم
ترا در هر نفس در پیکر و در جانم آمیختم
گهی روحت گرفتم بر دل افگار پیچیدم
گهی ساغر شدی گه جام و گه باده به دستانم
نمیدیدی چه پیمانه  ترا بسیار نوشیدم
آخ!
چه پر سودا و پر غوغا خیالی بود این گاهه
که زجر بی تو بودن را کنارت زار زار دیدم

علی فخری

دوشنبه 25 شهریور 92

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

عیدانه ها

عید اگر شادی و لبخندی نداشت
عید اگر پردرد بود
عید اگر با تیغ و شمشیر همره بود
جای آوای مبارک باد ها
سخت میباید گریست
سخت میباید گریست

……….

عزیزم!
اگر فرارسیدن عید را برایت شادباش نمیگم
اگر برای استقبال از عید آغوش گرمی ندارم
بدان که کارد به استخوانم رسیده
بدان چنان رنجورم که بی صدا فریاد می کشم
درد می کشم
و زخم هایم را میگریم


16 مرداد 92

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

چرا امروز؟

-->
چرا امروز به یاد روز گاری
سرود تلخ می خواند دل من؟
چرا امروز در بهت و فغانم
زفردا ها چه میداند دل من؟

نهال زندگی، گلبرگ عشقی
به گلدان دلم می رست روزی
به لب های ترم نام قشنگت
گل سرخ و بنفش مشکفت روزی

چه میدانم کدامین تند باد ها
وزید بر شاخه های پرشکوفه
ثمر را غوره بر دلها نشاند و
تن سبز بهار کرد پر گلایه

مگر اکنون به جز خار و خسی بیش
به باغ دلبری شاخی نمانده
که برچینم گلایل های نابش
نشان از غنچه در باغی نمانده

چرا امروز می خندم به عشقی
که عمری شد مرا دیوانه کرده؟
چرا امروز می گریم به آن درد
که سالها شد به جانم لانه کرده؟


علی فخری
31 اردیبهشت 1392

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

ققنوس

-->

پر ققنوس را آتش گرفته
زبس نالیده و دردش گرفته
گمانم عشق میمیرد، مگر نه؟
که هم آه و هم آهنگش گرفته

......

گل زرد
پرستوی بهارم پر گرفته
گل زرد رنگ آن دلبر گرفته
کسی بر مرگ عشقم سالها شد
که تیغ و برچه و خنجر گرفته


علی فخری
31 اردیبهشت 1392

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

گلنار

در آنسوی دیوار کاهگلی دلم

در پس کوچه های تاریک

و خم و پیچ های باریک

زنی پر درد می خواند

گلناری می رقصد و

آیینه ها را آتش می زند

همه مست و مدهوش می خندند

و سرود تلخ زندگی را در جام ها می ریزند

اما اینسوی این  دیوار

منم که روز های بی برگشت جوانی ام را

بر ترفند این روزگار می گریم

 

علی فخری

25 بهمن 1391

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

کابل

شعر و غزلم کابل، شور در سخنم کابل

می تبد از برایت دل در قفسم کابل

مهر ترا فریادم، درد ترا می نالم

بر زخم ترت از جان خود را مرحمم کابل

بر عشق تو می نازم، میمیرم و می مانم

می بالم به این باور تویی در برم کابل

ویرانه یی اما در چشم من چو گلزاری

در وجب وجب خاکت گل شگفته ام کابل

 

علی فخری

2 آبان 1391